نامه معروفی که به سندروم ایمپاستر مرتبطه، نامهایه که انیشتین در سال ۱۹۴۵ به یکی از دوستانش نوشت و توش به احساس “حقهباز بودن” خودش اشاره کرد. متن اصلی نامه اینه:
“The exaggerated esteem in which my life work is held makes me feel very ill at ease. I feel compelled to think of myself as an involuntary swindler.”
ترجمه:
“این تحسین اغراقشدهای که از کارهای من میشه، باعث میشه احساس ناراحتی کنم. گاهی حس میکنم مجبورم خودم رو یه فریبکار غیرعمدی تصور کنم.”
سندروم ایمپاستر
این جمله خیلی از حسهای افرادی رو که به سندروم ایمپاستر دچار میشن، توصیف میکنه. حتی نابغهای مثل انیشتین هم گاهی فکر میکرد کارهاش اونقدری که بقیه میگن خاص نیست و موفقیتهاش بیش از حد بزرگنمایی شده. همین واقعیت نشون میده که این حس یه پدیده انسانی و معمولیه، حتی توی آدمای فوقالعاده موفق!
تا حالا شده توی یه جمع باشی و فکر کنی “الان لو میرم، میفهمن که هیچی بلد نیستم”؟ یا مثلاً بعد از یه موفقیت بزرگ حس کنی این شانس بوده و هیچ ربطی به تواناییهات نداشته؟ اگه جوابت مثبته، احتمالاً تجربه سندروم ایمپاستر رو داشتی.
ایمپاستر یعنی چی؟ اصلاً این حس از کجا اومده؟
سندروم ایمپاستر به احساس تردید در مورد توانایی ها و ترس از افشا شدن به عنوان «فریبکار» اشاره داره.
ماجرا اینه که دو تا روانشناس به اسم پائولین کلانس و سوزان ایمس تو دهه ۱۹۷۰ شروع کردن به تحقیق روی زنهایی که توی شغلهاشون خیلی موفق بودن ولی دائم حس میکردن شایستگی ندارن و موفقیتهاشون واقعی نیست. این دوتا فهمیدن که این حس نهتنها تو زنها، بلکه توی خیلی از آدمای دیگه هم وجود داره؛ از دانشجوهای باهوش گرفته تا آدمهای معروف.
حالا جالبه بدونی، حتی مایا آنجلو (شاعر و نویسنده مشهور) یه بار گفته بود:
“هر بار کتابی چاپ میکنم، با خودم میگم این دفعه همه میفهمن من هیچی نمیدونم!”
این حس لعنتی سندروم ایمپاستر از کجا میاد؟
این حس خیلی جاها ریشه داره:
۱. تربیت خانوادگی
ببین، خیلی وقتا این حس از بچگی شروع میشه. مثلاً:
- اگه همیشه بهت گفتن باید کامل و بینقص باشی، هر اشتباهی برات یه فاجعه میشه.
- یا اگه مدام مقایسهت کردن: “ببین دخترخالهت چه نمرههایی میاره!”، تو یاد میگیری خودت رو با بقیه بسنجی و حس کنی کمتر از اونها هستی.
- بعضی وقتا هم برعکس، اگه زیادی ازت تعریف کرده باشن ولی توی دل خودت حس کنی که هنوز خوب نیستی، یه جور تناقض درونی پیش میاد که باعث میشه خودت رو زیر سوال ببری.
مرتبط:
۲. محیط مدرسه و جامعه
مدرسههایی که فقط به نمره و رقابت اهمیت میدن، ناخودآگاه این رو تو ذهن بچهها جا میندازن که “ارزش تو فقط به عملکردته”. اینجاست که حتی اگه تو بهترین باشی، باز فکر میکنی کافی نیستی.
۳. تروما و تجربیات تلخ
مثلاً اگه بچگی دائم بهت گفته باشن که نمیتونی، یا برای یه شکست، تحقیرت کرده باشن، مغزت یاد میگیره که حتی توی موفقیتها هم به خودت شک کنی.
چرا این حس انقدر سمّیه؟
سندروم ایمپاستر نهتنها باعث میشه از موفقیتهات لذت نبری، بلکه دائم تو استرس زندگی کنی. میترسی یه روزی همه بفهمن تو اصلاً اون آدمی که فکر میکردن نیستی. این حس میتونه باعث بشه:
- توی شغلت پیشرفت نکنی چون از قبول چالشهای جدید میترسی.
- اعتمادبهنفست پایین بیاد.
- مدام احساس خستگی کنی چون میخوای بیشتر از حد خودت کار کنی تا “ثابت کنی” که خوب هستی.
سندروم ایمپاستر یه جورایی مثل زنگ خطره که ممکنه توی زندگی روزمره کلی مشکل برامون بسازه، مخصوصاً وقتی صحبت از روابط، کار، و حتی رشد فردی باشه. بذار دقیقتر توضیح بدم که چرا باید به این حس اهمیت بدیم:
۱. اثر روی کار و حرفه
وقتی حس میکنی شایستگی نداری:
- ممکنه فرصتهای خوب کاری رو از دست بدی چون فکر میکنی “به دردش نمیخوری.”
- دست به چالشهای بزرگ نمیزنی و توی منطقه امن خودت گیر میکنی.
- بیش از حد کار میکنی تا خودت رو ثابت کنی، ولی نتیجهاش فقط استرس و فرسودگیه.
مثلاً یه مهندس فوقالعاده بااستعداد ممکنه هیچوقت برای ارتقای شغلی درخواست نده چون فکر میکنه “من هنوز کافی نیستم.”
۲. اثر روی روابط
- توی روابط عاطفی، ممکنه همیشه احساس کنی برای طرف مقابل خوب نیستی و این باعث میشه بیشتر از حد نیاز بهش سرویس بدی یا توی رابطه اعتمادبهنفس نداشته باشی.
- یا برعکس، ممکنه دیواری دور خودت بکشی و از صمیمیت فرار کنی، چون فکر میکنی “یه روز طرف میفهمه که من اون آدمی نیستم که فکر میکنه.”
مرتبط:
۳. اثر روی رشد فردی
این حس مثل ترمز عمل میکنه:
- هر وقت بخوای مهارت جدیدی یاد بگیری، به جای هیجان، پر از اضطراب میشی که “نکنه نتونم از پسش بربیام؟”
- مدام خودت رو با بقیه مقایسه میکنی و پیشرفتهای کوچیکت رو نادیده میگیری.
۴. اثر روی سلامت روان
این حس اگه ادامه پیدا کنه، میتونه باعث مشکلات بزرگتری بشه، مثل:
افسردگی: چون حس میکنی هیچوقت کافی نیستی.
اضطراب مزمن: دائم نگرانی که نکنه لو بره که تو به اندازه کافی خوب نیستی.
فرسودگی شغلی (Burnout): چون خودت رو تحت فشار میذاری تا همیشه کامل باشی.
سندروم ایمپاستر فقط یه حس ساده نیست؛ این حس مثل یه عینک کثیفه که دنیا رو برات غیرواقعی و تار میکنه. اگه بهش توجه نکنی، ممکنه توی همه جنبههای زندگیت سایه بندازه. اما اگه یاد بگیری این حس رو بشناسی و مدیریت کنی، میتونی هم از زندگیت بیشتر لذت ببری، هم توی کار و روابطت قویتر عمل کنی.
به قول یه روانشناس معروف:
“اینکه گاهی حس کنیم کافی نیستیم، طبیعیه؛ اما مهم اینه که بدونیم این فقط یه حسه، نه واقعیت.”
مرتبط:
موفقیت هات واقعا شانسیه؟
این که حس میکنی موفقیتهات شانسیه و از روی لیاقت نبوده، دقیقاً همون صدای سندروم ایمپاستره که داره تو ذهنت داد میزنه. این حس خیلی از آدمهای موفق رو درگیر میکنه، حتی اونایی که توی سطح جهانی شناختهشدن. اما بیایم یکم دقیقتر نگاه کنیم:
چرا این حس به وجود میاد؟
- عادت به کمارزش کردن موفقیتها: شاید فکر میکنی کاری که کردی خیلی خاص نبوده و هرکسی میتونسته انجامش بده.
- ترس از دیده شدن اشتباهها: با خودت میگی “نکنه بقیه بفهمن من واقعاً اینقدری که به نظر میام، خوب نیستم؟”
- فشار برای کامل بودن: اگه همیشه تلاش کردی همهچیز بینقص باشه، این حس میتونه قویتر بشه.
اگه به موفقیتهات نگاه کنی، حتماً یه سری دلایل منطقی پشتش هست. مثلاً:
- برای چیزی که به دست آوردی، تلاش کردی (هرچند شاید خودت رو دستکم گرفتی).
- از مهارتهایی که یاد گرفتی، استفاده کردی (شاید این مهارتها برات طبیعی و ساده به نظر میان، ولی برای خیلیها اینطور نیست).
- تصمیمهای درستی گرفتی (حتی اگه شانسی هم بوده باشه، اون تصمیم رو تو گرفتی).
مثلاً فرض کن شغل جدید گرفتی و فکر میکنی شانسی بوده. اما واقعیت اینه که خودت رزومه رو فرستادی، مصاحبه کردی، و نشون دادی که ارزشش رو داری. شاید فکر کنی بقیه هم میتونستن، ولی نکته اینجاست: بقیه انجام ندادن، ولی تو کردی.
مرتبط:
بذر رو تو کاشتی
روزی مردی یک بذر کوچک در خاک کاشت. بذر رشد کرد و به درختی تنومند تبدیل شد. مردم میگفتند که این درخت به خاطر باران، آفتاب، و خاک خوب اینقدر زیبا شده. اما مرد باغبان هر روز میخندید و میگفت:
«همه اینها درست، ولی من هم همان کسی بودم که بذر را کاشتم.»
شاید خاک و باران و شانس کمک کرده باشن، ولی یادت باشه که این تو بودی که مسیر رو شروع کردی.
“شاید شانس هم نقش داشته، ولی این من بودم که این بذر را کاشتم.”
هر بار که حس کردی شانسی موفق شدی، این داستان رو به یاد بیار. موفقیتت شاید حاصل شرایط بیرونی هم باشه، اما بذرش رو تو کاشتی. بدون بذر، هیچ درختی رشد نمیکنه. پلهایی که توی زندگیت ساختی، همون بذرهاییه که خودت کاشتی. پس به جریانی که از کارت ایجاد شده نگاه کن و مطمئن باش سهم بزرگی ازش متعلق به توئه.
مرتبط:
چیکار کنیم بچههامون دچار سندروم ایمپاستر نشن؟
اگه بچهدار شدی یا با بچهها سر و کار داری، این چند تا نکته رو حتماً یادت باشه:
1. تشویق به تلاش، نه نتیجه: مثلاً به جای اینکه بگی “آفرین که ۲۰ گرفتی”، بگو “خیلی خوب تلاش کردی”.
2. اجازه اشتباه کردن بده: به بچهها یاد بده که اشتباه، بخشی از یادگیریه.
3. مقایسه ممنوع: بچهت رو با خودش مقایسه کن، نه با بقیه.
4. تعریف واقعی از موفقیت بده: بهش یاد بده که موفقیت فقط نمره و مدرک نیست، بلکه یادگیری، شادی و رضایته.
چجوری از حس سندروم ایمپاستر بگذریم؟
بیخیال راهکارهای کلیشهای شو. بذار واقعیتر حرف بزنیم:
۱. با خودت حرف بزن، اما درست!
وقتی یه حس بهت گفت که “تو هیچی نیستی”، سریع به خودت جواب بده: “من یه بار تونستم، پس دوباره هم میتونم!” یا: “من اینجا هستم چون حقمه.”
۲. موفقیتهات رو بنویس
یه دفترچه داشته باش و هر شب حتی کوچیکترین موفقیتهات رو یادداشت کن. اینجوری وقتی شک کردی، برگردی و ببینی چقدر جلو رفتی.
۳. آدمای شبیه خودت رو پیدا کن
توی جمعهایی باش که اونا هم این حس رو دارن. وقتی ببینی این حس برای خیلیها هست، کمتر به خودت سخت میگیری.
۴. از خودت تعریف کن، ولی واقعی
خودت رو برای چیزهایی که به دست آوردی تحسین کن. بگو “من این پروژه رو تموم کردم چون سخت کار کردم”، نه اینکه بگی “شانس آوردم”.
۵. راهنما بگیر
اگه حس میکنی این حس داره اذیتت میکنه، از یه روانشناس کمک بگیر. گاهی یه مشاوره کوتاه میتونه دیدت رو عوض کنه.
آخرش چی؟
یادت باشه، تو فقط یه آدم معمولی نیستی. موفقیتهات واقعی هستن. همونطور که مایا آنجلو و انیشتین تونستن از این حس عبور کنن، تو هم میتونی. فقط کافیه قبول کنی که “حق موفقیت رو داری.”
مرتبط: