...

رستگاری در ایران | زندگی بعد از جنگی که درون ما رخ داد

| زمان تقریبی مطالعه: 5 دقیقه |

«یه چیزهایی توی وجود آدم‌ها هست که هیچ‌کس نمی‌تونه ازشون بگیره… اون چیزها باید باشن، چون اگه نباشن، هیچی نمی‌مونه.»
— اندی دوفرین، رستگاری در شاوشنک

زندگی بعد از جنگ

وقتی جنگ و بحران تموم شد، خوشحال نشدیم؛ خوابیدیم، ولی خستگیمون نرفت؛ دل‌مون گرفت، بدون اینکه بفهمیم چرا؛ نه دل و دماغ کار داشتیم، نه فیلم، نه حرف زدن، نه بودن…

این مقاله درباره‌ی همین حس‌هاست؛ درباره‌ی همین اسم‌نداشته‌ها؛ درباره‌ی زندگی با زخمیه که هنوز داره ترمیم می‌شه؛ درباره‌ی دردهایی که شاید ظاهراً تموم شده باشن، ولی هنوز دارن از درون می‌خورنمون و درباره‌ی امیدهای کوچیکی که شاید هنوز توی وجودمون زنده‌ن.

مرتبط:

احساساتی که بعد از بحران تجربه می‌کنیم

توی بحران‌های ناگهانی و گسترده مثل جنگ، قطع ارتباط، ناامنی شدید یا حتی مختل شدن زندگی روزمره، مغز و بدن وارد حالتی می‌شن که خیلی‌هامون می‌شناسیمش اما بلد نیستیم براش اسمی بذاریم.

حس بی‌حوصلگی، خالی بودن، بی‌حرکتی یا حتی بی‌انگیزگی برای بیدار شدن، معمولاً بعد از بحران ظاهر می‌شه نه وسطش.

مرتبط:

اما اینا چین؟ چرا این‌قدر طول می‌کشن؟

زندگی بعد از جنگ-اکسیدومگ

۱. ترومای جمعی (Collective Trauma)

ترومای جمعی یعنی زخم روانی‌ای که نه یک نفر، که یک ملت با هم تجربه‌اش می‌کنن. زخمی که فقط توی حافظه‌ی فردی نمی‌مونه، بلکه وارد ناخودآگاه جمعی می‌شه.

ماها با هم ترسیدیم، با هم ناامید شدیم، با هم به اخباری خیره شدیم که فردا رو مبهم‌تر می‌کرد؛ ولی هرکدوم‌مون، توی اتاق خودمون، در سکوت خودمون، با مغز خودمون، تنها بودیم.

توماس هوبل، متخصص ترومای جمعی می‌گه:
«ترومای جمعی خودش رو با سکوت، احساس بی‌قدرتی، خشم فروخورده یا بی‌حسی نشون می‌ده.»

بی‌خوابی، بی‌هدفی، استرس مداوم، از دست دادن معنا، همه از نشونه‌های این زخم جمعین.

۲. مغز در حالت بقا (Survival Mode)

وقتی مغز حس کنه در خطره، سیستم عصبی وارد حالت اضطراری می‌شه. این یعنی تمام انرژی صرف “زنده موندن” می‌شه، نه رشد، نه خلاقیت، نه لذت.

وضعیتی که توش:

  • سطح کورتیزول (هورمون استرس) بالا می‌ره
  • تمرکز و حافظه‌ی کوتاه‌مدت افت می‌کنه
  • لذت بردن از بین می‌ره
  • تصمیم‌گیری سخت می‌شه
  • بدن حتی بعد از تموم شدن خطر، توی حالت آماده‌باش می‌مونه
  • فکرهای تکراری، واکنش‌پذیری بالا، ذهن خسته اما همیشه درگیره

۳. سوگ روانی برای آینده‌ای که نشد (Ambiguous Loss)

ما سوگوار “چیزی که می‌تونست باشه ولی نشد” شدیم.

یک پروژه، یک رابطه، یک مسیر شغلی یا حتی اون تصویری که از آینده‌مون داشتیم.
این نوع سوگ نه مراسم داره، نه پایان؛ برای همینه که بی‌صدا و عمیقه  و معمولاً با بی‌معنایی و خستگی همراه می‌شه.

مرتبط:

زندگی بعد از جنگ

۴. قطع ارتباط اجتماعی یعنی فروپاشی تنظیم روان

اگه تماس انسانی (چه حضوری، چه آنلاین) ناگهانی قطع بشه، مغز دچار بحران امنیت می‌شه.

به‌قول استفان پورجز، سیستم عصبی ما برای تنظیم خودش، به ارتباط امن با دیگران نیاز داره: صداهای آشنا، چهره‌های مطمئن، حضور انسانی.

وقتی اینا نباشن:

  • خواب به‌هم می‌ریزه
  • اشتها نامنظم می‌شه
  • احساس پوچی یا بی‌احساسی میاد
  • حتی توی جمع، احساس تنهایی می‌کنی
  • میل به تعامل کم می‌شه یا برعکس، وابستگی زیاد به دیده شدن پیدا می‌کنی
  • انگیزه پایین میاد یا کلاً گم می‌شه

۵. بی‌انگیزگی برای بازسازی، نه به معنای افسردگی

خیلی وقت‌ها اون بی‌انگیزگی و دل‌مردگی‌ای که حس می‌کنیم، افسردگی بالینی نیست. این یک جور Shut-down Recovery ـه.

یعنی مغز برای اینکه بتونه خودش رو ترمیم کنه، همه‌ی فعالیت‌های غیرضروری رو می‌بره روی حالت سکوت و نسبت بهشون بی‌میل می‌شیم. مثل بدن بعد از جراحی. 

به‌قول دکتر پیتر لوین:
«مغز در سکوت، خودش رو ترمیم می‌کنه. فقط کافیه بهش فضا بدی.»

چطور امید و انگیزه رو بازسازی کنیم؟

بازسازی، نه شروع از صفر

خیلی از ما اولین واکنشمون اینه که بگیم: «می‌خوام مثل قبل شم.» ولی قبل دیگه وجود نداره و این هیچ اشکالی نداره؛ این یعنی شانسِ ساختن یک چیز جدید، با آگاهی بیشتر.

بازسازی یعنی با همون تکه‌های شکسته، دوباره بسازی؛ نه از اول، دقیقا از همین‌جایی که ایستادی.

سه سوال از خودت بپرس:

  • چی از دست رفت؟
  • چی هنوز هست؟
  • چی می‌تونه دوباره ساخته بشه، حتی اگه شکلش فرق کنه؟

مرتبط:

زندگی بعد از جنگ-اکسیدومگ

خودت رو با نسخه‌ی قبلیت مقایسه نکن

اون آدم قبل از بحران، با این آدم امروز فرق داره. مغزت فرق داره. زندگیت فرق داره.

حالا یک سوال جدید بپرس:
«با شرایط الانم، چی ممکنه؟»

یک لیست بساز:
«چیزایی که هنوز می‌تونم تجربه کنم»

مثلاً:

  • حرف‌زدن با یک آدم امن
  • ساختن مسیر شغلی، حتی آروم و تدریجی
  • مراقبت از بدن
  • لمس نور، صدا، طبیعت
  • خلق معنا، حتی توی سکوت

معناهای کوچیک، نه هدف‌های بزرگ

جمله‌هایی مثل: «می‌خوام دنیا رو تغییر بدم» یا «می‌خوام نجات پیدا کنم»، وقتی مغزمون زخمیه، بیشتر خسته‌مون می‌کنن تا نجات.

معنا باید کوچیک، اما واقعی باشه:

  • «امروز چطور می‌تونم بهتر با خودم رفتار کنم؟»
  • «چه کاری هست که اگه انجامش بدم، حس کنم زنده‌م؟»

بین ساختن و صبر کردن تعادل بساز

بعضی روزها قراره بسازی. بعضی روزها فقط باید دووم بیاری.

تو تقویمت دو رنگ بذار:

  • روزهای ساختن (آبی)
  • روزهای موندن و زنده موندن (سفید)

هر دو نوع روز، بخش مهمی از بازسازی‌ان.

ساختار حمایتی کوچیک خودت رو بساز

شاید واقعاً «همه با هم نیستیم»؛ شاید هرکسی داره با زخم خودش دست‌و‌پنجه نرم می‌کنه.

ولی تو می‌تونی یه دایره‌ی کوچیک بسازی:

  • یه نفر که باهاش حرف بزنی
  • یه دفتر یادداشت شخصی
  • یه منبع محتوایی که حالتو بهتر کنه

همین یعنی موندن کنار خودت.

یک هدف کوچیک، ولی پایدار داشته باش

لزومی نداره بزرگ باشه. فقط باید ادامه‌دار باشه:

  • ۲۱ روز مراقبت از خواب
  • ساختن دوباره یک پروژه، حتی آروم
  • خوندن روزی ۵ صفحه کتاب
  • نوشتن هفتگی

هدف کوچیک یعنی مغزت یک «مسیر» داره و وقتی مسیر هست، امید می‌مونه.

زندگی بعد از جنگ

رستگاری یعنی از جایی که وایسادی، دوباره راه بری

اندی هر شب فقط یه مشت دیوار کند. با دست، با صبوری، با چیزی که هیچ‌کس ازش نگرفته بود.
یه‌چیزایی توی وجود آدم‌ها هست که اگه نباشه، دیگه هیچی نمی‌مونه.

ما هم این روزا وسط یه‌جور رستگاری عجیبیم. نه آزاد شدیم، نه هنوز زندونیم.
یه چیزی وسط؛ یه جایی که معلوم نیست چی تموم شده، چی شروع.

جنگ شاید تموم شده باشه؛ ولی اون چیزی که توی آدم‌ها اتفاق افتاده، هنوز ادامه داره.

قرار نیست همه‌چی برگرده به قبل؛ ما هم دیگه آدمای قبل نیستیم؛ ولی می‌تونیم یه چیزی بسازیم که به درد حال‌مون بخوره.

قرار نیست همه‌مون الان حال خوبی داشته باشیم؛ قرار نیست همه بتونن سریع بلند شن.

اشکالی نداره اگه فعلاً فقط داریم نفس می‌کشیم؛ اشکالی نداره اگه کاری نمی‌کنیم، جز بودن.

رستگاری یعنی بتونی قبول کنی همینی که هستی؛ یعنی بدونی هنوز میشه ساخت؛ یعنی بتونی با زخم‌هات زندگی کنی، نه به‌خاطر اینکه دوست‌شون داری، به‌خاطر اینکه بخشی از تو شدن و هنوز هم می‌تونی باهاشون جلو بری.

رستگاری یعنی بفهمی تنها نیستی؛ خیلی‌ها دارن توی سکوت‌شون، توی دل‌شون، سعی می‌کنن یه‌جور دیگه ادامه بدن و شاید ماها، هنوزم بتونیم کنار هم باشیم.

اگه اینو داری می‌خونی، بدون که توی این تاریکی، یکی دیگه هم هست که داره تلاش می‌کنه

و شاید، همین یعنی شروع رستگاری.

مرتبط:

2 دیدگاه دربارهٔ «رستگاری در ایران | زندگی بعد از جنگی که درون ما رخ داد»

  1. Your blog is a shining example of excellence in content creation. I’m continually impressed by the depth of your knowledge and the clarity of your writing. Thank you for all that you do.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • اکسیدو برای بهتر بودن
پیمایش به بالا