میدونم دوست داری زندگیت رو عوض کنی. میدونم دوست داری بشنوی همه چیز درست میشه. نه تنها درست بلکه عالی میشه.
میدونم که میخوای بشنوی درد و رنج زندگیت، یک روزی تموم میشه که یک روزی رویاهات به واقعیت تبدیل میشن و تنها چیزی که الان بین تو و سرنوشتت ایستاده فقط خودتی.
میدونم که دوست داری بشنوی یک “تو” جدید، وجود داره که قراره خیلی عالی بشه، پولدار بشه و…
متوجهم که میخوای بشنوی؛ همه میخوان بشنون.
اما باید بگم؛ گور بابای چیزی که تو میخوای بشنوی.
بیا روراست باشیم؛ این چیزی نیست که نیاز داشته باشی بشنوی من از حرفهای انگیزشی که میگن:
«فقط مثبت بمون» حالم به هم میخوره؛ چون این در حالی هست که اضطراب، افسردگی، خودکشی و ناامیدی در سراسر دنیا در حال افزایش چشمگیره و مدرسان انگیزشی دور هم نشستن و میگن فقط کافیه خودت رو باور کنی.
یک روش دیگه هست که بهش میگن «راهنمای منفی» این روش، نه بر پایه حس خوب، بلکه بیشتر بر پایه حس بد هست. چون مهارت داشتن توی کنترل احساس بد، چیزیه که در نهایت منجر به خوشحالی میشه.
در حالی که راهنمای مثبت بر این باور هست که هممون عالی و منحصر به فردیم؛ راهنمای منفی میگه، همه ما مشکل داریم و باید باهاش کنار بیایم
راهنمای مثبت تشویقت میکنه؛ تا اهداف بلند پروازانه ایجاد کنی و رویاهات رو دنبال کنی و به ستارهها برسی؛ اما راهنمای منفی، بهت میگه رویاهات احتمالاً هذیونهای خودشیفتگیت هستن و باید دهنت رو ببندی و روی چیزی معنادار کار کنی.
????اگه میخوای بدونی چطوری مسیر زندگیت رو باید تغییر بدی؛ پیشنهاد میکنم مقاله “دهنت رو ببند و صبور باش” رو بخونی.
راهنمای مثبت، در مورد درمان زخمهای قدیمی و رهاسازی احساسات فروخورده و جریحهدار هست؛ اما راهنمای منفی بهت یادآوری میکنه که توی این زندگی چیزی به اسم تموم شدن درد و رنج نداریم؛ پس بهتره باهاش کنار بیای.
هر چیز معناداری توی این دنیا، نیازمند تلاش و قربانی کردن چیزهای دیگست. بهتره زخمهای جدیدت رو خودت انتخاب کنی؛ چون همه ما به هر حال اونها رو خواهیم داشت.
۱-همه آدمها گند میزنن – سعی کن کمتر گند بزنی
راهنمای مثبت میگه که آدمها به صورت ذاتی موجوداتی شگفت انگیز و با استعداد هستن؛ میتونن دنیا رو تغییر بدن.
اما راهنمای منفی میگه انسانها موجوداتی ناقص و معیوب هستن.
حقیقت اینه که همه ما یک توهمی داریم؛ اونم اینه که ارزش خودمون رو بالا میبریم و کارهای دیگران رو دست کم میگیریم.
هر کدوم نسبت به خواستههای خودمون و گروههایی که بهشون احساس تعلق میکنیم؛ تعصب داریم.
زمانی که صحبت از اخلاق میشه؛ هممون مشکل داریم. تقریباً همه ما دروغ میگیم، تقلب میکنیم یا دزدی میکنیم.
اگر واقع بینانه نگاه کنی، میبینی که خودت هم این کارها رو کردی؛ ولی به احتمال زیاد وقتی این کارها رو انجام دادی، برای خودت توجیهش کردی.
دلیلش اینه که ما رفتار بد خودمون رو منطقی میدونیم و دیگران با رفتار مشابه رو قضاوت و محکوم میکنیم.
خواستههای ما بیثبات و اغلب خودخواهانه هستن.
ارزش چیزهایی که ما خوشحال میکنه؛ خیلی بالا میبریم و بدون ارزیابی انجامشون میدیم ولی در مورد دیگران اونها را بررسی و ارزیابی میکنیم.
ما موجوداتی شیفته موفقیت، مغرور و اغلب اوقات بیرحم هستیم.
وقتی کسی با ما مخالفت میکنه؛ ما بیشتر، شخصیتش رو قضاوت میکنیم تا عقایدش رو.
آدمها همیشه گند میزنن و هیچ استثنایی وجود نداره.
انسانها مجموعه ای از باورهای معیوب و نیازهای خودخواهانه هستن.
کمال واقعی، توانایی عبور از اشتباهات و پذیرفتن اینکه بد هستیم؛ هست. (اون لحظات ویژهای که ما قادر به عمل، به صورت منطقی با همدردی، بدون تعصب و منصفانه هستیم)
چرا ما اینجوری هستیم؟
روان ما برای صداقت و همدردی تکامل پیدا نکرده؛ بلکه برای بقا تکامل پیدا کرده.
تمایلات طبیعی ما به سمت همدلی یا درک نیستن؛ اونها به سمت قضاوتهای تکانشی، غریزی، واکنشهای خودخواهانه و تعصبات قوی گرایش دارن.
این دلیلیه که باید به اکثر رؤیاها، ایدهها و خواستهها و خودمون شک کنیم. باید به خودمون یاد بدیم تا بر خلاف انگیزهها و خواستههامون عمل کنیم.
باید به خودمون یاد بدیم تا برای چیزی که درسته، ایستادگی کنیم و در برابر خشم کوتاه بیایم و رویاها و ایدههایی رو که به ما احساس خوبی میدن؛ اما بهمون آسیب میرسونن رو رها کنیم.
این دردناکه، اما نکته اینجاست که درد، مرکز اصلی رشد شخصیت هست.
راهنمای مثبت میگه که به حرف دلت گوش بده.
اما راهنمای منفی میگه که غرایز تو، خودخواهانست و باید زیر سؤال ببریشون.
راهنمای مثبت میگه که به خودت و ایدههات اعتماد کن.
راهنمای منفی میگه که بیشتر ایدههای ما وحشتناکه و تنها عمل هست که مهمه.
خودیاری مثبت تشویقت میکنه که بیشتر احساسی و خوش گذرون باشی و روی خودت، تمرکز بیشتری داشته باشی؛ اما خودیاری منفی میگه که باید با تعصبات طبیعی خودمون مبارزه کنیم و عمیقترین باورهامون رو زیر سؤال ببریم.
همه چیزهای خوب دنیا از غرق شدن توی انگیزهها و امیالمون نیست؛ بلکه از غلبه به اونها به وجود میاد.
۲– درد ناگزیر است – رنج اختیاری
همه ما دوست داریم خودمون رو فریب بدیم و اونقدر این کار رو خوب انجام میدیم که حتی متوجه نمیشیم، کاری که ما میکنیم؛ متقاعد کردن خودمون برای فرار از درد هست.
درد یک چیز ثابت توی زندگی ماست.
فرض کن ۵۰۰ سال پیش دو نوع انسان داشتیم:
- انسانهایی که خوشحال بودن و به راحتی راضی میشدن.
- انسانهایی که دائماً ناراضی و عصبانی بودن؛ چون فکر میکردن که لیاقت بیشتری دارن. (در واقع ما)
انسانهای شاد زیر آفتاب دراز کشیده بودن، توت فرنگی میخوردن، فوتبال بازی میکردن و زندگی به نوعی جریان داشته.
روزها و هفتهها سپری میشده و همه چیز ساده بوده و از خودشون و دنیا راضی بودن.
یک روز انسانهای ناراضی با انسانهای شاد روبرو میشن و میبینن که چقدر زندگی انسانهای شاد، ساده و پر از خوش گذرونی هست و با خودشون میگن: من هم میخوام خوش گذرون باشم و از زندگی لذت ببرم.
بعدش آدمهای شاد بهشون میگن بیایید با ما با فوتبال بازی کنید.
آدمهای ناراضی چون به اندازه کافی توی بازی برنده نمیشدن؛ عصبانی میشن؛ بنابراین تلاش میکنن تا توی بازی خوب بشن.
انسانهای شاد بهشون میگن: اشکال نداره، بیا بازی کن و تو برنده شو.
بعد از این انسانهای ناراضی، برای مدتی از برنده شدن لذت میبرن؛ اما کمکم تبدیل به نفرت میشه.
اونها از خودشون میپرسن: آیا انسانهای شاد ما را تحقیر میکنن؟ فکر میکنن بهتر از ما هستن که بتونن هر وقت بخوان برنده بشن و هر وقت بخوان ببازن؟ حالا بهشون نشون میدیم.
بنابراین، اونها میرن و کلی با خودشون فکر میکنن و در نهایت به قبیله برمیگردن و به طرز وحشیانهای همه انسانهای شاد رو میکشن؛ تا بهشون بفهمونن رئیس کیه؟!
اما باز هم راضی نیستن چون حالا همه جا رو خون فرا گرفته و کسی نیست که براشون ریاست کنن و باید از اول شروع کنن.
نکته اینجاست که خشمگین بودن؛ مزایایی هم داره چون تو رو به رقابت و تسلط ترغیب میکنه؛ در حالی که تلاش برای تسلط به ما احساس خوبی نمیده یک استراتژی برای بقاست.
از اون طرف همیشه شاد بودن؛ حس خوبی داره. اما شکار بقیه میشن.
تحقیقات نشون میده که همه ما همیشه و بدون در نظر گرفتن درآمد، جنسیت وضعیت تأهل یا ماشینی که سوار میشیم؛ همیشه ناراضی هستیم و به جای قبول این واقعیت، گول ذهنمون رو میخوریم.
راهنمای مثبت، با گفتن جملاتی مثل: «سه راه برای رسیدن به رویاهات»، «من راز خوشبختی ابدی رو بهت میگم» یا «یاد بگیر چه جوری اون چیزی که میخوای رو به دست بیاری» کلی پول به دست میارن.
نه تنها همه اینها دروغه؛ بلکه حتی اگه به رویاهات برسی یا دقیقاً اون چیزی که میخواستی رو به دست بیاری، این خوشحالی تا وقت ناهار بعدی بیشتر دووم نمیاره.
راهنمای منفی، نارضایتیهای ما رو میپذیره؛ نه اینکه باهاشون بجنگه.
ما همیشه درد فقدان، ناراحتی، نارضایتی و ناامیدی رو تجربه میکنیم و برای جلوگیری از این موارد مطلقاً نمیتونیم کاری انجام بدیم.
ما نمیتونیم درد زندگیمون رو کنترل کنیم؛ اما معنیای که به دردمون میدیم رو میتونیم و این، معنی هست که تعیین میکنه آیا درد ما باعث رنجمون میشه یا نمیشه.
مثلا اگر بگیم که درد جدایی ما به این معنی هست که بازنده هستیم و لایق عشق نیستیم؛ رنج میکشیم؛ اما اگر بگیم که جدایی به این معنی هست که پارتنرمون، برای ما مناسب نبوده؛ اون وقت دردمون رو بهتر میپذیریم.
یا اگر بگیم که درد از دست دادن شغلمون، به این معنی هست که محکوم به شکست هستیم؛ در این صورت رنج میکشیم؛ اما اگر که تغییر شغلمون به خاطر تغییر نگرش ما نسبت به کار و مسئولیت هست از دردمون، راحتتر عبور میکنیم.
در هر مورد میتونیم انتخاب کنیم که از دردمون دوری کنیم یا باهاش مواجه بشیم
وقتی از دردمون دوری میکنیم رنج میکشیم و وقتی باهاش مواجه میشیم رشد میکنیم
بنابراین، هدف راهنمای منفی اینه که صادقانه با دردهامون روبرو بشیم. چرا ترکم کرد؟ چون یک پارتنر بهدردنخور بودی حالا باید چیکار کرد؟
چرا خانوادت از هم بدشون میاد چون خانوادت از هم پاشیدست.
چه متوجه باشی چه نباشی این ما هستیم که انتخاب میکنیم از دردمون دوری کنیم یا باهاش مواجه بشیم، تمام روز و هر روز فرایند انتخابهای ماست که کیفیت زندگیمون رو تعیین میکنه
زندگی بده با این بدیها مواجه شو راهی برای اینکه بدیها رو معنادار و مهم پیدا کنی
درد اجتناب ناپذیر – رنج اختیاری
???? میخوای چه رنجی رو توی زندگی تحمل کنی؟
۳. هر چیزی رو که باور داری؛ یک روز از بین میره – رشد اینجوریه
وقتی درد را تجربه میکنی برای تفسیر دردمون دنبال معنایی هستیم.
ما میتونیم انتخاب کنیم که از دردمون دوری کنیم (من اشتباه نکردم، من خیلی بدشانسم و…) یا میتونیم انتخاب کنیم که با دردمون مواجه بشیم (چه کار بهتری میتونستم انجام بدم؟ از این اتفاق چه درسی میگیرم؟)
بسته به اینکه چه معنی را انتخاب میکنیم؛ داستانهایی رو میسازیم که به ما کمک میکنه تا اقدامات آیندمون رو مشخص کنیم؛ بعدش این داستانها تبدیل به عادت میشه و به عنوان بخشی از خودمون میپذیریم.
بعضی از داستانهامون از بقیه مفیدترن؛ به این معنی که ما رو به مشکلات بهتری سوق میدن بعضیهاشون هم داستانهای بدی هستند؛ چون منجر به مشکلات بدتر و درد بیشتر میشن.
اگر بگم که موفق هستم؛ چون سخت کار میکنم؛ احتمالاً بیشتر به کار سخت تشویق میشم.
یا مثلاً بگم موفق هستم؛ چون خوش تیپم؛ انقدر مشغول خودم میشم که به زودی بی پول و تنها خواهم شد. (اما همچنان بسیار خوشتیپ)
در آخر هم هر داستانی که ایجاد میکنیم؛ ما را ترک خواهد کرد.
منظور اینه که هر آن چیزی که بر اساس تجربیات گذشته خود باور میکنیم؛ در نهایت در محافظت ما در برابر درد، توی تجربیات آینده، شکست خواهند خورد.
شکستهای جدید باید ما را تشویق کنه تا به دنبال معنای جدیدتر و داستانهای جدیدتر، بهتر و کاملتر بگردیم تا به ما در مدیریت دردمون کمک کنه.
مارک منسن تعریف میکنه:
توی دوران جوانی یک روز که زندگی برام خسته کننده شده بود؛ تصمیم گرفتم، برم و دنیا رو ببینم.
این داستانی بود که من حول درد خودم ساختم.
اگر میتونستم سفر کنم و فرهنگهای مختلف رو ببینم این حس از بین میرفت.
بنابراین، توی ۲۵ سالگی راه افتادم و ۷ سال رو صرف سفر به دور دنیا کردم.
توی این مدت، عاشق شدم؛ قلبم شکست؛ زبانها رو یاد گرفتم؛ تا طلوع خورشید توی ساحل رقصیدم و…
توی این زمان یک اتفاق خندهدار رخ داد؛ در حالی که من در حال گذروندن بهترین لحظات زندگیم بودم؛ روابطم کمکم داغون شدن؛ حفظ دوستیها برام سخت شد؛ زندگی عاطفیم شروع به پوچ و بیمعنی شدن کرد؛ اینجا جایی بود که دلم میخواست یک جا ساکن باشم؛ یک روال و یک خانه داشته باشم.
داستانی که من رو از درد قبلیم نجات داده بود؛ حالا خودش تبدیل به یک سطح بالاتری از درد تبدیل شده بود.
حالا باید داستانم را دوباره ارزیابی و به رو به روز میکردم. (از این نظر درد مثل اعلانهای مزاحم به روز رسانی روی گوشیه؛ به جز این باید خودت رو هم به روز رسانی کنی.)
اگر اجازه ندیم که داستانهامون شکست بخورن و بهشون بچسبیم و اصرار داشته باشیم که اینها همون حقیقت زندگی ما هستن؛ هیچوقت رشد نمیکنیم.
اگر از تغییر باورهای خودمون امتناع کنیم؛ همون دردها رو بارها و بارها تجربه خواهیم کرد.
در حالی که راهنمای مثبت اغلب از تو میخواد که «ایمان داشته باشی» و «به خودت وفادار بمونی»، خودیاری منفی بهت میگه: اگر چیزی رو نمیدونی؛ اشکال نداره؛ باورهات یک توهمن.
فکر کن! تصورت از خودت یک توهم باشه و هیچ خودی وجود نداشته باشه که بهش وفادار باشی.
تنها یک تجربه وجود داره و ما روایتهای حاصل از اون تجربه رو توی ذهن خودمون میچرخونیم.
بعضی از داستانها، مشکلات بهتری ایجاد میکنن و بعضیها مشکلات بدتر.
داستانهایی که مشکلات بدتری ایجاد میکنن رو کنار بزار و ادامه بده.
باید به خودت اجازه بدی که باورهای قدیمیت رو کنار بذاری (مثل پوست اندازی مار).
راه رشد پذیرش این موضوع هست که همهچیزهایی که باور داری، یک روز تو رو ترک میکنن.
۴.تو لیاقت خوشبختی رو نداری
از بین همه داستانهای انسانی، شاید متداولترین و مشکل سازترین توضیح برای درد و رنج «استحقاق» باشه.
ذهن انسان نمیتونه از فکر کردن به علت و معلول دست بکشه.
- اگر میخوای نمره خوبی بگیری؛ باید برای امتحان بخونی
- اگر میخوای کارهای زیادی انجام بدی؛ باید صبح زود بیدار شی.
اعمال، پیامدهایی دارن. توی زمینههای ساده، پیامدها رو به راحتی میشه فهمید.
به عنوان انسان، به صورت پیش فرض فکر میکنیم لایق هر اتفاقی که برامون میفته هستیم.
اما در مورد زمانی که یک اتفاق وحشتناک و غیرمنتظره میفته چی؟
فرض کن یک سیل، خونت رو ویران کرده یا یک فروپاشی اقتصادی حساب بازنشستگی تو را از بین برده.
آیا اعمال تو باعث این درد شده؟ قطعاً نه.
اما ذهنمون، این رو به سختی قبول میکنه؛ به همین دلیله که بعد از هر تراژدی توی زندگی، آدمها معمولاً میگن: «من چیکار کردم که سزاوار این باشم؟»
با توجه به این مسئله و ماهیت غیرقابل پیشبینی بودن زندگی، همه ما درد زیادی را تجربه میکنیم؛ بنابراین همه ما، با این موضوع که ممکنه اتفاقات وحشتناکی که متوجهشون نیستیم؛ برای ما بیفته دست و پنجه نرم میکنیم.
بیا اسم این مشکل رو بزاریم: «زندگی عادلانه نیست»
خب راه حل های افراد مختلف برای این مشکل رو بررسی میکنیم:
بعضی از افراد میذارن پای سرنوشت؛ باور دارند که دردشون هدف بالاتری داره که قابل درک نیست.
بعضیها هم مسیر مذهبی رو پیش میگیرند و میگن: خواست خداست.
بعضیها هم درد رو درونی میکنند و میذارن روی حساب بدشانسیشون؛ چون فک میکنن اساساً مشکلی دارن و کمکم شروع به تنفر از خودشون میکنن و معتقد هستن که شایسته رنج هستن.
راهنمای مثبت، به افرادی که درد را درونی کردن میگه نه تنها مستحق رنج نیستن، بلکه شایسته شاد بودن هستن.
این مسئله فرد رو از ناامیدی (من شایسته رنج هستم) به استحقاق (من شایسته خوشبختی هستم) میبره.
درسته که این استحقاق بهتر از ناامیدی هست؛ اما هنوز همه چیز رو خراب میکنه.
حالا بزار راه حل خودمون رو برای مسئله «زندگی منصفانه نیست» ارائه بدم:
باید باور کنی که این موضوع که «هر کسی شایسته چیزی هست» اشتباهه.
تو کارهایی انجام میدی که گاهی اوقات نتایج خوبی ایجاد میکنه و گاهی اوقات هم نتایج بد؛ مهم اینه که فقط کارهایی را انجام بدی که باور داری بیشتر نتایج خوب ایجاد میکنه.
همینه! اگه طوفان خونت رو خراب کرد یا کسی سرت کلاه گذاشت؛ زندگی همینه!
با درد روبرو شو (اصل شماره ۲)، ازش یاد بگیر (اصل شماره ۳) و دفعه بعدی بهتر باش.
شادی نباید بخشی از این معامله ذهنی باشه؛ لایق بودن که اصلاً!
تنها چیزی که مهمه، بهبود هست.
همه ما تراژدی، تروما، تنهایی، خشم، از دست دادن، غم و اندوه رو تجربه میکنیم؛ البته بعضیها بیشتر از بقیه و بعضیها هم ناعادلانهتر، اما هیچکس شایسته چیزی نیست.
ممکنه آسون باشه که به درد یکی دیگه نگاه کنی و تصمیم بگیری که آیا اون فرد شایسته هست یا نه؛ اما از دید خودشون اینجوری نیست؛ همون طوری که تو خودت رو شایسته درد نمیبینی؛ اما ممکنه یکی دیگه بهت نگاه کنه و معتقد باشه که شایسته این موضوع هستی.
مسئله شایسته بودن کاملاً نسبیه؛ در حالی که درد عینی، جهانی و ثابته.
مسئله استحقاق هست که به جنگ، جنایت و نفرت دامن میزنه.
خوشبختی چیزی نیست که سزاوارش باشی یا از چیزی خارج از خودت به دست بیاد. خوشبختی درون خودته و توسط انتخابهای ساده و مداوم برای پذیرش درد اتفاق میفته.
از روبرو شدن با درد فرار نکن. به جای مبارزه با ترسها و مشکلات باهاشون روبرو شو.
رها کردن مسئله «شایسته بودن» خیلی سخته اما زمانی که از شرش خلاص میشی دیدت به زندگی تغییر میکنه.
درد غیرضروری رو به خودت و بقیه وارد نکن، توی همه چیز عملگرا باش؛ با مسائل با دید عملی و بدون آرمانگرایی برخورد کن؛ صادق باش؛ مهربون باش؛ حتی وقتی غیرممکن به نظر میرسه.
در حالی که راهنمای مثبت، حس سیری ناپذیر از استحقاق رو تقویت میکنه و این باور را ایجاد میکنه که همه افراد شایسته شاد بودن و همیشه احساس خوب داشتن، هستن؛ خودیاری منفی به احساسات مثبت با سوءظن نگاه میکنه و میدونه که خوبه ولی همیشه هزینهای داره.
خوشبختی کم نیست؛ اما عزت نفس انسانی هست.
عزت نفس را انتخاب کن و فکر شایستگی را از سرت بیرون کن.
لازم نیست کار درست را انجام بدی؛ چون لایق خوشبختی نیستی؛ در واقع لایق هیچ چیزی نیستی.
۵.هر چیزی که دوست داری؛ یک روزی از بین میره – این همون چیزیه که زندگی رو معنادار میکنه
اگر یک فرد یا یک چیزی نامیرا باشه چه جوری به چیزی اهمیت میده؟
مثلاً فرض کن دریایی از تجربه داری و همه چیز رو تجربه کردی.
هر شکلی از درد، رنج و شادی، همه چیز رو بارها و بارها تجربه کردی؛ توی این شرایط چه جوری میخوای ارزش گذاری کنی؟
جاودانگی، نیازمند عدم وجود هست.
اگر تجربه بینهایت داشته باشی؛ نمیتونی روی چیزی ارزش بزاری. همه چیز زودگذر میشه؛ کمبودی وجود نداره و بدون کمبود هیچ دلیلی برای ارزش دادن به چیزی وجود نداره.
دلیل اینکه برای اعضای خانوادت ارزش قائل میشی؛ اینه که اونها تنها کسایی هستن که داری.
تو پدر و مادر دیگهای انتخاب نمیکنی، نمیتونی یک فرزند رو دو بار داشته باشی؛ دلیلی که ما به دستاوردها و جوایز ارزش میدیم اینه که همه نمیتونن اون رو داشته باشن.
مرگ یعنی از دست دادن ناگزیر همه چیز؛ و این تنها چیزیه که زندگی را ارزشمند میکنه.
هر روزی که میگذره تو رو یک روز به مرگ نزدیکتر میکنه و باید با توجه به مقدار محدود زمان، انتخاب کنی، اولویت بندی کنی و برای یک چیز بیشتر از چیز دیگر ارزش قائل بشی: رابطه از کار، دوستی از پول و…
بدون محدودیت زمان همه این ارزیابیها ناپدید میشن و همه تجربهها بیمعنی.
همه ما از دست دادن را تجربه میکنیم؛ از دست دادن عزیزانمون، از دست دادن خود گذشتمون، از دست دادن باورهامون و…
از دست دادنها دردناک هستن.
اما توی این از دست دادنها زیبایی وجود داره؛ چون درد ناشی از فقدان، معنا و اهمیت زندگی کردن رو بهمون یادآوری میکنه.
خودیاری مثبت بهت میگه: میتونی از خودت در برابر ضرر محافظت کنی؛ میتونی زندگی و جهان خودت رو کنترل کنی و مطمئن بشی که دوستات، پول و شغلت رو از دست نمیدی؛ همیشه موفقی و هیچوقت غمگین نیستی.
اما این میل به جاودانگی هست؛ میلی که دوست داره آینده، قابل پیشبینی و ثابت باشه؛ اما این نگرش، ضد زندگیه، چون ضد مرگه.
راهنمای منفی بهت میگه: از، از دست دادن فرار نکن؛ سعی نکن ازش جلوگیری کنی چون میزان از دست دادنت با میزان زندگیت مطابقت داره.
منبع:
مقاله “ 5 Simple Ideas That Can Change Your Life “ از مارک منسن