ترس از ناشناخته ها یکی از رایجترین و در عین حال پیچیدهترین احساساتیه که خیلی از ما تو زندگیمون تجربه میکنیم. این ترس به حالتی اشاره داره که وقتی با چیزی روبهرو میشیم که اطلاعات کافی ازش نداریم یا نمیدونیم نتیجهاش چی میشه، دچار استرس، اضطراب یا حتی فلج ذهنی میشیم. ترس از ناشناخته ها، که یکی از واکنشهای طبیعی ذهن انسان به عدم قطعیت است، میتواند تاثیرات زیادی بر تصمیمگیری و پیشرفت فردی داشته باشد.
چرا از ناشناخته ها میترسیم؟
۱.ذات بقای انسان:
ذهن ما برای بقا طراحی شده و هر چیزی که ناشناخته باشه، میتونه یه تهدید به حساب بیاد. بنابراین، به صورت طبیعی وقتی با چیزی مواجه میشیم که کنترلی روش نداریم یا نمیدونیم چی میشه، احساس خطر میکنیم. این همان ترس از ناشناخته هاست که مغز به طور طبیعی بهش واکنش نشان میده.
ذات بقای انسان یا همون تمایل طبیعی برای زنده موندن، یکی از اساسیترین غرایز ماست که از زمان اجداد اولیه انسان تا به امروز باقی مونده. این ویژگی به ما کمک کرده تا از تهدیدهای محیطی، بیماریها، و خطرات طبیعی جون سالم به در ببریم و نسلمون رو حفظ کنیم.
ذات بقای انسان چیه؟
ذات بقا یه سیستم پیچیده از غرایز، احساسات، و رفتارهاست که بدن و ذهن ما رو به سمت زنده موندن و محافظت از خودمون سوق میده. این غریزه ریشه در تاریخ تکاملی ما داره و با ویژگیهای زیر همراهه:
- تشخیص خطرات:
- مغز ما دائماً محیط رو برای پیدا کردن تهدیدهای احتمالی اسکن میکنه.
- مثلاً: صدای بلند، حرکت سریع، یا حتی تغییر ناگهانی در محیط ممکنه توجه ما رو جلب کنه.
- واکنش سریع:
- سیستم عصبی ما (بهخصوص سیستم جنگ یا گریز) وقتی تهدیدی رو احساس میکنه، سریع واکنش نشون میده:
- ضربان قلب بالا میره.
- هورمونهایی مثل آدرنالین ترشح میشن.
- بدن آماده دویدن یا مبارزه میشه.
- سیستم عصبی ما (بهخصوص سیستم جنگ یا گریز) وقتی تهدیدی رو احساس میکنه، سریع واکنش نشون میده:
- حفظ منابع:
- ما تمایل داریم منابعی مثل غذا، آب، و سرپناه رو ذخیره کنیم، چون اجدادمون یاد گرفته بودن که این کار شانس بقا رو تو شرایط سخت بیشتر میکنه.
- ترس از ناشناخته ها:
- هر چیزی که ناشناخته یا غیرقابل پیشبینی باشه، میتونه به عنوان تهدید در نظر گرفته بشه.
- گرایش به گروه:
- انسانها از ابتدا به زندگی در گروهها گرایش داشتن، چون کار گروهی شانس زنده موندن رو بالا میبره.
ذات بقای انسان چطور تو زندگی امروزی دیده میشه؟
- واکنشهای استرسی:
- وقتی با یه مشکل یا چالش (مثل امتحان، از دست دادن شغل، یا دعوا) روبرو میشیم، بدنمون همون واکنشهای جنگ یا گریز رو نشون میده.
- ترس از تغییر یا ناشناخته ها:
- تمایل به موندن توی “منطقه امن” یه بخش طبیعی از غریزه بقاست.
- احتیاط بیش از حد:
- ما معمولاً قبل از انجام کارهای جدید، همه جوانبش رو میسنجیم تا مطمئن شیم خطری وجود نداره.
- وابستگی به دیگران:
- احساس نیاز به ارتباطات انسانی، حمایت عاطفی، و گروه، ریشه در ذات بقا داره.
چرا ذات بقا همیشه به نفع ما نیست؟
با اینکه ذات بقا تو شرایط طبیعی (مثل خطرات فیزیکی) خیلی مفیده، تو زندگی مدرن گاهی به ضرر ما کار میکنه:
- واکنش بیش از حد به استرس:
- مثلاً استرسی که توی ترافیک یا یه مصاحبه شغلی حس میکنیم، گاهی غیرضروری شدیده، چون اون موقعیت واقعاً خطر جانی نداره.
- اجتناب از تغییرات مثبت:
- چون مغز ما تغییر رو تهدید تلقی میکنه، ممکنه جلوی رشد و پیشرفتمون رو بگیره.
- ذخیره منابع بیش از حد:
- در دنیای مدرن، این غریزه میتونه به رفتارهایی مثل مصرفگرایی زیاد یا حتی احتکار منجر بشه.
چطور ذات بقا رو بهتر مدیریت کنیم؟
- شناخت غریزه بقا:
- وقتی ترس یا اضطراب غیرمنطقی بهت غلبه میکنه، به خودت یادآوری کن:
- “این فقط ذات بقای منه که داره واکنش نشون میده.”
- وقتی ترس یا اضطراب غیرمنطقی بهت غلبه میکنه، به خودت یادآوری کن:
- تمرین آرامش:
- تکنیکهایی مثل تنفس عمیق یا مدیتیشن میتونن سیستم جنگ یا گریز رو آروم کنن.
- قرار گرفتن در معرض چالشهای مثبت:
- کمکم خودت رو با موقعیتهای غیرآشنا روبرو کن تا ذهنت یاد بگیره که همه ناشناخته ها خطرناک نیستن.
- استفاده از این غریزه به نفع خودت:
- مثلاً برای مدیریت زمان یا برنامهریزی، از حس طبیعی ذخیره منابع استفاده کن.
ذات بقای ما به قدری قویه که حتی وقتی خوابیم، سیستم ایمنی و مغزمون به حالت آمادهباش باقی میمونه تا در صورت خطر فوری، سریع واکنش نشون بده.
ذات بقا یکی از اساسیترین بخشهای شخصیت انسانه که کمک کرده تا نسلها دوام بیاریم. اما مهمه که این غریزه رو بشناسیم و یاد بگیریم چطور توی دنیای مدرن ازش به شکل متعادل و هدفمند استفاده کنیم.
۲.نیاز به کنترل:
انسانها تمایل دارن چیزها رو پیشبینی و کنترل کنن. وقتی چیزی خارج از کنترل یا پیشبینی ما باشه، حس ناامنی ایجاد میکنه.
نیاز به کنترل یکی از احساسات و تمایلات طبیعی انسانه که ریشه در غریزه بقا، امنیت، و قدرت داره. این نیاز معمولاً از حس ناامنی یا ترس از ناشناخته ها ناشی میشه و باعث میشه افراد تلاش کنن بر شرایط، آدمها، یا حتی خودشون تسلط داشته باشن.
چرا نیاز به کنترل داریم؟
- امنیت و پیشبینیپذیری:
- وقتی چیزها تحت کنترل باشن، احساس امنیت بیشتری داریم. چون میدونیم چی قراره بشه و میتونیم از خطرات احتمالی جلوگیری کنیم.
- اجتناب از ترس:
- نیاز به کنترل اغلب از ترس از دست دادن چیزهای مهم (مثل عشق، شغل، یا آزادی) سرچشمه میگیره.
- قدرت و اعتمادبهنفس:
- کنترل داشتن به ما حس قدرت و تأثیرگذاری میده. این حس که میتونیم بر زندگیمون مسلط باشیم، اعتمادبهنفس رو تقویت میکنه.
- شرایط گذشته:
- اگه کسی در گذشته در موقعیتهایی قرار گرفته باشه که کنترل رو از دست داده (مثل دوران کودکی سخت یا روابط ناسالم)، ممکنه بعدها نیاز به کنترل بیشتری حس کنه.
انواع نیاز به کنترل
- کنترل خود:
- مثل مدیریت احساسات، بدن، یا تصمیمات شخصی.
- مثلاً رژیم غذایی گرفتن یا تلاش برای نظم داشتن.
- کنترل دیگران:
- وقتی فرد تلاش میکنه رفتار، تصمیمات، یا احساسات دیگران رو کنترل کنه.
- این میتونه توی روابط عاطفی یا کاری شدیداً دیده بشه.
- کنترل شرایط:
- وقتی کسی میخواد هر جنبهای از محیط اطرافش رو دقیق مدیریت کنه.
- مثلاً برنامهریزی دقیق برای هر لحظه از روز.
جنبههای مثبت نیاز به کنترل
- برنامهریزی و هدفگذاری:
کنترل روی بخشهایی از زندگی میتونه به نظم و موفقیت کمک کنه. - محافظت از خود و دیگران:
در شرایط بحرانی، کنترل کردن موقعیت میتونه زندگی رو نجات بده. - احساس توانمندی:
داشتن تسلط بر تصمیمات فردی، حس مفید بودن و توانایی ایجاد میکنه.
مشکلات ناشی از نیاز بیش از حد به کنترل
- استرس و خستگی:
تلاش برای کنترل همه چیز غیرممکنه و میتونه باعث استرس شدید و فرسودگی بشه. - آسیب به روابط:
نیاز به کنترل دیگران باعث میشه افراد احساس محدودیت کنن و ممکنه از رابطه فاصله بگیرن. - عدم انعطافپذیری:
کسی که همیشه به دنبال کنترل باشه، نمیتونه با تغییرات غیرمنتظره کنار بیاد. - حس ناامیدی:
وقتی چیزی خارج از کنترل پیش میاد، ممکنه فرد احساس ناامیدی یا شکست شدید کنه.
چطور نیاز به کنترل رو مدیریت کنیم؟
1. شناخت ترسهای زیربنایی:
- از خودت بپرس:
- “چی باعث میشه حس کنم باید اینو کنترل کنم؟”
- “اگه اینو از دست بدم، چه چیزی رو از دست میدم؟”
2. یادگیری پذیرش:
- دنیا همیشه قابل پیشبینی نیست و نمیتونیم همه چیز رو کنترل کنیم.
- تمرین پذیرش چیزهایی که خارج از کنترلن، مثل تغییرات ناگهانی یا رفتار دیگران.
3. تمرکز روی کنترل چیزهای ممکن:
- به جای تلاش برای کنترل همه چیز، روی چیزهایی تمرکز کن که واقعاً میتونی تغییر بدی.
- مثلاً به جای نگرانی از رفتار دیگران، روی واکنشهای خودت کار کن.
4. کار روی انعطافپذیری:
- یاد بگیر با تغییرات غیرمنتظره کنار بیای و خودت رو با شرایط جدید تطبیق بدی.
5. ایجاد تعادل:
- بین برنامهریزی و رها کردن، تعادل پیدا کن. مثلاً یه ساختار کلی برای روزت داشته باش، ولی فضا برای تغییرات غیرمنتظره هم بذار.
6. تمرین رها کردن:
- یه تمرین مفید اینه که بهطور آگاهانه چیزی رو که نمیتونی کنترل کنی، رها کنی و با خودت بگی:
- “این چیزی نیست که من بتونم تغییر بدم. میپذیرمش.”
نیاز به کنترل در حد متعادل مفیده و به ما کمک میکنه احساس امنیت و توانایی کنیم. ولی وقتی از حد خارج بشه، میتونه به ما و اطرافیانمون آسیب برسونه. شناخت این نیاز، پذیرش محدودیتها، و کار روی انعطافپذیری میتونه به آرامش ذهنی و بهبود کیفیت زندگی کمک کنه.
۳.تجربههای قبلی:
اگر در گذشته از موقعیتهای ناشناخته صدمه دیده باشیم (چه فیزیکی چه احساسی)، ذهنمون تمایل پیدا میکنه که همه ناشناخته ها رو خطرناک فرض کنه. این تجربههای ناخوشایند میتوانند باعث شوند که ترس از ناشناخته ها تبدیل به یک مانع ذهنی شود که فرد را از تجربههای جدید دور نگه میدارد.
چطور تجربههای قبلی روی ما تأثیر میذارن؟
- ایجاد باورها و الگوهای فکری:
- اگر در گذشته با شکست یا طرد شدن مواجه شدی، ممکنه ناخودآگاه باور کنی که “من کافی نیستم” یا “همیشه شکست میخورم.”
- برعکس، موفقیتهای قبلی میتونن اعتمادبهنفس و حس قدرت رو تقویت کنن.
- تأثیر بر واکنشها به موقعیتهای جدید:
- ذهن ما عاشق میانبر زدنه! وقتی با موقعیت مشابه چیزی که قبلاً تجربه کردی روبرو میشی، مغزت سریع اون رو به یه تجربه قبلی ربط میده و تصمیم میگیره چطور واکنش نشون بده.
- مثلاً اگه قبلاً از حرف زدن در جمع ترسیدی، احتمالاً دفعه بعد هم احساس ترس خواهی کرد.
- ذهن ما عاشق میانبر زدنه! وقتی با موقعیت مشابه چیزی که قبلاً تجربه کردی روبرو میشی، مغزت سریع اون رو به یه تجربه قبلی ربط میده و تصمیم میگیره چطور واکنش نشون بده.
- ذخیره احساسات مرتبط:
- هر تجربهای با یه حس همراهه. این حسها توی ذهن ما ذخیره میشن و ممکنه با دیدن یه موقعیت مشابه دوباره فعال بشن، حتی اگه موقعیت فعلی ربطی به گذشته نداشته باشه.
- ساخت مرزها و ترسها:
- تجربههای منفی (مثل شکست، خیانت، یا آسیب) میتونن باعث بشن ما برای محافظت از خودمون مرزهایی بکشیم که گاهی ما رو از فرصتهای جدید دور میکنن.
- شکلگیری ارزشها و اولویتها:
- تجربههای خوب و بد به ما یاد میدن که چه چیزهایی برامون مهمتره. مثلاً اگه در گذشته از کمک کردن به دیگران حس خوبی گرفتی، ممکنه این ارزش در زندگیت پررنگتر بشه.
چطور تجربههای قبلی رو بهتر مدیریت کنیم؟
1. تشخیص تأثیرات مثبت و منفی:
- تجربههای مثبت رو شناسایی کن و ازشون برای تقویت خودت استفاده کن. مثلاً:
- “من قبلاً تونستم از پس فلان کار بر بیام، پس الان هم میتونم.”
- تجربههای منفی رو بازبینی کن و از خودت بپرس:
- “آیا این تجربه داره روی الان من تأثیر غیرمنطقی میذاره؟”
2. بازنویسی داستانهای قدیمی:
- خیلی از ما داستانهایی که ذهنمون از تجربههای گذشته ساخته رو واقعی فرض میکنیم.
- مثلاً: “چون قبلاً شکست خوردم، الان هم شکست میخورم.”
- اما واقعیت اینه که این فقط یه تفسیر ذهنی از گذشتهست. داستانت رو بازنویسی کن:
- “شکستم به من یاد داد که دفعه بعد چیکار نکنم.”
3. نگاه از بیرون به گذشته:
- تصور کن یه دوست نزدیک یا یه فرد بیطرف داره به تجربهات نگاه میکنه. از خودش میپرسه:
- “واقعاً چی اتفاق افتاد؟”
- “آیا چیزی که تو ذهنت بزرگ کردی، اونقدر مهم بوده؟”
این تمرین بهت کمک میکنه دیدگاهت رو تغییر بدی.
4. یادگیری از تجربههای قبلی:
- هر تجربه، حتی اگه سخت و دردناک باشه، یه درس برای ما داره. از خودت بپرس:
- “چی یاد گرفتم که توی آینده کمکم کنه؟”
- “چطور این تجربه منو قویتر کرده؟”
5. تمرین بخشش (برای خودت و دیگران):
- گاهی ما به خاطر اشتباهات گذشته خودمون یا دیگران احساس سنگینی میکنیم.
- ببخش، نه برای اینکه فراموش کنی، بلکه برای اینکه ذهنت آزاد بشه.
تمرین عملی برای کنار اومدن با تجربههای گذشته:
- یه کاغذ بردار و دو ستون بکش.
- توی ستون اول بنویس:
- “چه تجربهای داشتم؟”
- توی ستون دوم بنویس:
- “چطور این تجربه به رشد من کمک کرد؟”
تجربههای گذشته بخشی از تو هستن، ولی تعریفکننده تو نیستن. اونها معلمهایی هستن که تو رو به اینجایی که هستی رسوندن. مهمه که ازشون یاد بگیری، ولی نذاری زنجیرت بشن. 🌟
۴.تصور بدترین سناریو:
ذهن ما تمایل داره توی ناشناخته ها بدترین اتفاق ممکن رو تصور کنه، چون فکر میکنه اینطوری بهتر میتونه آماده بشه.
بدترین سناریو به این معناست که ذهن ما وقتی با یک موقعیت استرسزا، ناشناخته یا نگرانکننده روبهرو میشه، تمایل داره تصور کنه بدترین اتفاق ممکن قراره بیفته. این یه مکانیزم طبیعی مغزه که برای محافظت از ما طراحی شده، اما گاهی اوقات بیشتر از اینکه کمککننده باشه، استرس و اضطراب اضافی ایجاد میکنه.
چرا ذهن ما به سمت بدترین سناریو میره؟
- محافظت از بقا:
- مغز ما طوری طراحی شده که خطرات احتمالی رو پیشبینی کنه تا برای مواجهه با اونا آماده باشه.
- این ویژگی از زمان اجداد ما برای زنده موندن حیاتی بوده.
- تجربههای قبلی:
- اگه قبلاً تجربههای بد یا ناگهانی داشته باشی، ذهنت بهطور طبیعی سعی میکنه همون رو پیشبینی کنه.
- عدم قطعیت:
- وقتی نمیدونیم قراره چی بشه، مغزمون بدترین حالت ممکن رو تصور میکنه چون از ناشناخته ها میترسه.
- اضطراب و نگرانی:
- اضطراب میتونه باعث بشه ذهن بهجای راهحلهای منطقی، روی سناریوهای منفی تمرکز کنه.
مشکلات ناشی از فکر کردن به بدترین سناریو
- ایجاد اضطراب مزمن:
- تصور مداوم بدترین حالتها باعث میشه همیشه در حالت استرس باشی.
- فلج شدن از اقدام:
- وقتی فقط روی بدترین اتفاق ممکن تمرکز میکنی، ممکنه از برداشتن قدمهای مهم یا امتحان کردن چیزهای جدید بترسی.
- آسیب به روابط:
- اگه مدام بدترین سناریوها رو در مورد روابطت تصور کنی، ممکنه شک، کنترل یا رفتارهای ناسالم دیگهای بروز بدی.
- هدر رفتن انرژی ذهنی:
- این نوع تفکر ذهن رو خسته میکنه و انرژی لازم برای حل مسئلههای واقعی رو ازت میگیره.
چطور با فکر کردن به بدترین سناریو کنار بیایم؟
1. تشخیص بده که فقط یک فکره:
- وقتی بدترین سناریو به ذهنت میاد، یادآوری کن که:
- “این فقط یک فکره، نه واقعیت.”
2. از خودت سوال کن:
- از خودت بپرس:
- “چقدر احتمال داره این اتفاق واقعاً بیفته؟”
- “آیا مدرکی دارم که این فکر رو تایید کنه؟”
- “اگه این اتفاق بیفته، چطور میتونم از پسش بربیام؟”
3. خودت رو آماده کن، اما گیر نکن:
- بدترین سناریو رو تصور کن، ولی فقط برای برنامهریزی و آماده شدن.
- بعد از اینکه برنامهریزی کردی، دیگه بهش فکر نکن.
4. تمرین کن بهترین حالت رو هم ببینی:
- بهجای تمرکز روی بدترین اتفاق، سعی کن بهترین سناریو ممکن رو هم تصور کنی.
- مثلاً: “اگه این پروژه موفق بشه، چه اتفاق خوبی میفته؟”
5. تمرکزت رو به حال برگردون:
- تکنیکهایی مثل مدیتیشن یا تنفس عمیق کمک میکنه توجهت از آینده به زمان حال بیاد.
6. افکار رو به چالش بکش:
- اگه فکر کردی: “قراره همه چیز خراب بشه”، با خودت بگو:
- “اما من بارها از موقعیتهای سخت عبور کردم. این بار هم میتونم.”
7. بدترین حالت واقعی رو بپذیر:
- گاهی فقط کافیه به خودت بگی:
- “اگه این اتفاق بیفته، باز هم زندگی ادامه داره و میتونم مدیریت کنم.”
یک تمرین مفید:
روی کاغذ سه ستون بکش:
- بدترین سناریو
- بهترین سناریو
- محتملترین سناریو
این تمرین کمک میکنه بین افکارت تعادل برقرار کنی و به جای گیر کردن توی ترس، روی واقعیت تمرکز کنی.
فکر کردن به بدترین سناریو یک غریزه طبیعیه، اما وقتی زیاد بشه، میتونه جلوی خوشبختی و آرامش ذهنی رو بگیره. با یادگیری مدیریت این افکار و تمرکز روی احتمالات واقعی، میتونی ترسهات رو کنترل کنی و زندگی متعادلی داشته باشی.
ترس از ناشناخته ها چه شکلیه؟
ترس از ناشناخته ها به صورت مستقیم روی رفتار و احساسات ما تاثیر میذاره. وقتی چیزی خارج از حوزهی کنترل و آگاهی ما قرار میگیره، مغز به طور طبیعی بدترین سناریوها را تصور میکنه. این ممکنه شامل:
- نگرانی درباره آینده (مثلاً: اگه شکست بخورم؟ اگه طرد بشم؟).
- احساس فلج شدن و تصمیم نگرفتن.
- تلاش برای اجتناب از موقعیتهایی که نتیجهشون معلوم نیست.
- تخیل بدترین اتفاقات ممکن.
- احساس اضطراب یا استرس مداوم.
چطور با این ترس کنار بیایم؟
- تقبل عدم قطعیت:
یاد بگیر قبول کنی که همیشه نمیتونی همه چیز رو بدونی یا کنترل کنی. جملهای مثل این رو به خودت بگو: “من نمیتونم آینده رو پیشبینی کنم، ولی میتونم بهش اعتماد کنم.” این کمک میکند تا ترس از ناشناخته ها کمتر به شما تسلط پیدا کند.
- تمرکز روی حال حاضر:
وقتی ترس از ناشناخته ها شدت میگیره، معمولاً ذهنت درگیر آیندهست. تمرین کن ذهنت رو به لحظه حال بیاری، مثلاً به چیزهایی که اطرافت هست دقت کن یا روی تنفست تمرکز کن.
- تکهتکه کردن ترس:
ترست رو به بخشهای کوچیکتر تقسیم کن و از خودت بپرس:
-
-
- “دقیقاً از چی میترسم؟”
- “چی باعث میشه اینقدر بزرگ به نظر برسه؟”
این کار باعث میشه ترست منطقیتر و قابل مدیریتتر بشه.
-
- ساختن حس اطمینان در خودت:
به جای تمرکز روی چیزی که نمیدونی، روی چیزهایی که بلدی و قبلاً از پسشون بر اومدی فکر کن.
-
- به خودت یادآوری کن:
- “من قبلاً از موقعیتهای سخت عبور کردم، پس الان هم میتونم.”
- به خودت یادآوری کن:
- شجاعت قدم اول:
بیشتر ترس از ناشناخته ها به خاطر شروع نکردنه. یه قدم کوچیک بردار و ببین که دنیا به اندازهای که ذهنت تصور میکرده ترسناک نیست.
- تمرین مواجهه تدریجی:آرامآرام خودمون رو با موقعیتهای جدید روبرو کنیم تا ذهنتون یاد بگیره که با ناشناخته ها هم میتونه کنار بیاد. مثلاً میتونیم یه بار به یه مکان جدید بریم یا با کسی که نمیشناسیم صحبت کنیم. این کار باعث میشه اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنیم و ترسهای بزرگتر رو راحتتر مدیریت کنیم.
- ذهنآگاهی:
- وقتی اضطراب از ناشناخته ها سراغت میاد، سعی کن احساساتت رو بدون قضاوت بپذیری. بگو:
- “من الان اضطراب دارم، ولی این فقط یه احساسه و میگذره.”
- وقتی اضطراب از ناشناخته ها سراغت میاد، سعی کن احساساتت رو بدون قضاوت بپذیری. بگو:
- مواجهه با بدترین سناریو:
- از خودت بپرس:
- “اگه بدترین اتفاق بیفته، چیکار میکنم؟”
- وقتی متوجه بشی که حتی با بدترین حالت هم میتونی کنار بیای، ترست کمتر میشه.
- از خودت بپرس:
یک تمرین ساده برای کاهش ترس از ناشناخته ها:
- یه کاغذ بردار.
- بنویس:
- چیزی که ازش میترسم چیه؟
- چرا فکر میکنم ممکنه این اتفاق بیفته؟
- احتمال واقعی بودنش چقدره؟
- اگه این اتفاق بیفته، چیکار میکنم؟
- اگه این اتفاق نیفته، چی میشه؟
- وقتی تموم شد، به پاسخهات نگاه کن. بیشتر وقتا متوجه میشی که ترست بزرگتر از واقعیت بوده.
زندگی پر از ناشناخته هاست و این بخش جداییناپذیر از ماجراست. اما بدون ناشناخته ها، تجربههای جدید و پیشرفت هم وجود نخواهد داشت. ترس از ناشناخته ها طبیعیـه، ولی وقتی قدم برداری، میبینی که دنیا اونقدرها هم ترسناک نیست.