چرا تروما روحی توی زندگی، ارزشمنده؟

تروما روحی-اکسیدو
| زمان تقریبی مطالعه: 6 دقیقه |

معمولاً تصور می‌شه که رشد فردی با شادی و خوشحالی خیلی زیاد اتفاق میفته،‌ اما در واقعیت تروما روحی باعث رشد فردی می‌شن؛ در ادامه توضیح می‌دیم که چطور این اتفاق میفته.

زندگی ۴ مرحله داره:

مرحله اول: تقلید

ما زمان تولد ضعیف هستیم ، نمی‌تونیم راه بریم، نمی‌تونیم حرف بزنیم، نمی‌تونیم برای خودمون غذا درست کنیم.

وقتی بچه هستیم روشی که برای یادگیری به کار می‌بریم اینه که از دیگران تقلید کنیم.

اولش مهارت‌های فیزیکی مثل راه رفتن و صحبت کردن رو انجام می‌دیم.

با تماشا و تقلید از هم سن و سال‌های خودمون مهارت‌های اجتماعیمون رو توسعه می‌دیم.

در نهایت با رعایت قوانین و تلاش برای رفتاری که عموماً مورد قبول جامعه‌ست سعی می‌کنیم یاد بگیریم که با فرهنگمون سازگار بشیم.

هدف از این مرحله اینه که بهمون یاد بده چطوری توی جامعه عمل کنیم تا بتونیم به عنوان یک فرد بالغ مستقل بشیم.

بزرگترها از طریق حمایت از توانایی‌های ما توی تصمیم گیری و عمل بهمون کمک می‌کنن تا به این نقطه برسیم.

بعضی از بزرگترها توی این کار افتضاحن. اون‌ها ما رو به خاطر استقلالمون مجازات می‌کنن و از تصمیماتمون حمایت نمی‌کنن، بنابراین ما توی مرحله یک گیر می‌کنیم و بی‌وقفه کارهای دیگران رو تقلید می‌کنیم. سعی می‌کنیم تا همه رو راضی نگه داریم تا شاید کمتر مورد قضاوت قرار بگیریم.

توی یک فرد سالم و عادی مرحله یک تا اواخر نوجوانی یا اوایل بزرگسالی ادامه داره؛ بعضی از افراد هم توی سن ۴۵ سالگی از خواب بیدار می‌شن و متوجه می‌شن که هیچوقت برای خودشون زندگی نکردن و تعجب می‌کنن که این سال‌ها کجا رفته؟

مرحله یک، تقلید، تلاش مدوام برای تایید و تصدیق، تفکر مستقل و ارزش‌های شخصی هست.

ما باید از استانداردها و انتظارات اطرافمون آگاه باشیم؛ اما باید اون‌قدر قوی باشیم که وقتی لازمه، بتونیم برخلاف اون‌ها عمل کنیم.

باید توانایی عمل به تنهایی رو برای خودمون توسعه بدیم.

مرحله دوم: کاوش درونی

در مرحله اول ما یاد می‌گیریم که با مردم و فرهنگمون هماهنگ بشیم.

مرحله دوم در مورد یادگیری اینه که چه چیزهایی،‌ ما رو از مردم و فرهنگمون متفاوت می‌کنه.

مرحله دوم ما رو وادار می‌کنه برای خودمون تصمیم‌ بگیریم؛ خودمون رو امتحان کنیم و درک کنیم چه چیزهایی ما رو  منحصر به‌فرد می‌کنه.

این مرحله شامل آزمون و خطا و آزمایش زیادیه، مثل معاشرت با افراد جدید، خوردن خوراکی‌های جدید، آشنایی با افراد جدید و… .

مرحله دوم یک فرایند کشف خودمونه.

ما توی این مرحله چیزهای مختلفی رو امتحان می‌کنیم بعضی از اون‌ها خوب پیش می‌رن و بعضیاشون نه. هدف این مرحله هم اینه که برای مدتی، به یک چیزی که خوب پیش می‌ره بچسبی و ادامه بدی.

مرحله دوم تا زمانی پیش میره که شروع به پذیرفتن محدودیت‌هات بکنی.

محدودیت‌هات رو پیدا کن

تو فقط توی بعضی از کارها بد خواهی بود و مهم نیست که چقدر تلاش می‌کنی، اما باید این‌ کارها رو پیدا کنی.

در بعضی از چیزها برای مدتی خوبی، اما بعد از چند سال شروع به کاهش بازدهی می‌کنی.

ناتوانی‌ها و محدودیت‌هات مهمن چون زمانت مهمه و باید این زمان رو صرف چیزهایی کنی که مهم‌ترن.

این فهمیدن این موضوع هست که اگر کاری رو می‌تونی انجام بدی به این معنی نیست که باید انجامش بدی.

اینکه از بعضی از افراد خوشت میاد دلیل بر این معنی نیست که باید با اون‌ها باشی.

باید بدونی که برای همه کارها هزینه زمان پرداخت می‌کنی و نمی‌تونی همه اون‌ها رو داشته باشی.

بعضی از افراد هیچ وقت به خودشون اجازه نمی‌دن که محدودیت‌ها رو ببینن حالا چه به این علت که از اعتراف به شکست می‌ترسن یا به این دلیل که خودشون رو فریب می‌دن که محدودیتی براشون وجود نداره. این افراد توی مرحله دو، گیر می‌کنن.

مثل افرادی که ۳۸ سال سن دارن ولی با مادرشون زندگی می‌کنن و بعد از ۱۵ سال تلاش هنوز هیچ درآمدی به دست نیاوردن.

یا بازیگرهایی که هنوز در انتظار نشستن برای اینکه کسی اون‌ها رو کشف کنه ولی دو ساله که تست بازیگری انجام ندادن.

یا افرادی که هیچ وقت نمی‌تونن وارد یه رابطه طولانی مدت بشن چون همیشه حس می‌کنن فرد بهتری وجود داره.

این‌ها افرادی هستن که شکست‌های خودشون رو نمی‌پذیرن.

ما باید همه ناگزیری‌های زندگی رو بپذیریم؛ اینکه زندگی کوتاهه،‌ اینکه همه رویاهای ما نمی‌تونن محقق بشن، بنابراین باید اون‌ها با دقت انتخاب کنیم و بهشون متعهد باشیم.

افرادی که توی مرحله ۲ گیر کردن، بیشتر وقت خودشون رو صرف متقاعد کردن خودشون و بقیه می‌کنن که می‌تونن بدون حد و مرز به همه چی غلبه کنن و زندگیشون یک روند رو به رشد بی‌وقفه داره اما بقیه می‌تونن متوجه بشن و ببینن که اون‌ها فقط در جا می‌زنن.

در افراد سالم مرحله دوم از اواسط نوجوانی شروع می‌شه تا اواسط  دهه ۲۰ و ٣٠

افرادی که توی مرحله دوم باقی می‌مونن با «سندروم پیتر پن» شناخته می‌شن، نوجوان‌های ابدی که هیچوقت بزرگ نمیشن و مسئولیت پذیر نیستن.

هزینه های شادی همیشگی

مرحله سوم: تعهد

وقتی محدودیت‌های خودت رو پیدا کردی کارهایی که باقی موندن همون چیزهایی هستن که توی انجامشون افتضاح نیستی.

مرحله سوم تثبیت بزرگ زندگی هست.

جایی که از سرگرمی‌ها و فعالیت‌ها و افرادی که باعث اتلاف وقتت می‌شن دوری می‌کنی، همچنین رویاهای قدیمی که می‌دونی بهشون نمی‌رسی، از بین می‌رن.

بعد از اون باید کارهایی که توش خوبی و برای تو بهترین‌ها هستن رو دو برابر کنی.

مرحله سوم در مورد به حداکثر رسیدن پتانسیل‌هامون توی این زندگیه.

همون چیزی که بعد از مرگ تو رو باهاش به یاد میارن.

مرحله سوم تا وقتی ادامه پیدا می‌کنه که دو تا اتفاق بیفته:

  1. احساس کنی دیگه نمی‌ونی کار کنی.
  2. ترجیح می‌دی تمام روز لم بدی و جدول حل کنی.

توی افراد عادی مرحله سوم معمولاً از ۳۰ سالگی تا رسیدن به سن بازنشستگی ادامه داره.

افرادی که توی مرحله ۳ می‌مونن اغلب اون کار رو انجام می‌دن چون نمی‌دونن چطوری باید جاه‌طلبی و تمایل دائمیشون رو برای به‌دست‌آوردن چیزهای بیشتر رها کنن.

این ناتوانی توی رها کردن قدرت، آرامش طبیعی اون‌ها رو می‌گیره و اغلب تا دهه ۷۰ و ۸۰ زندگیشون ادامه پیدا می‌کنه.

مرحله چهارم: میراث

مردم با گذروندن حدود نیم قرن با سرمایه‌گذاری روی اون چیزی که معتقد بودن معنادار و مهمه وارد مرحله ۴ می‌شن.

تا اینجای زندگی، کارهای بزرگی انجام دادن؛ سخت کار کردن هرچی که داشتن به دست آوردن شاید یه خونواده، یه موسسه خیریه یا یک انقلاب سیاسی یا فرهنگی و حالا به جایی رسیدن که دیگه انرژی و شرایطشون اجازه نمی‌ده اهدافشون رو بیشتر از این دنبال کنن.

مرحله چهارم می‌گه باید میراثی فراتر از مرگ، از خودمون به‌جا بذاریم.

خیلی از مردم در مرحله چهارم،‌ دچار مشکل می‌شن.

اون‌ها از شغل‌های چند دهه‌ای که به زندگیشون هدف می‌داده،‌ بازنشسته شدن و سال‌های پیش رو براشون بدون معناست.

به عنوان انسان،‌ نیاز عمیقی داریم که احساس کنیم زندگیمون معنا داره؛ این معنایی که ما دائما داریم جست‌وجو می‌کنیم،‌ تنها دفاع روانی ما دربرابر غیرقابل درک بودن این زندگی و اجتناب‌ناپذیری مرگمون هست.

نکته چیه؟

رشد در هر مرحله از زندگی،‌ بهمون توانایی بیشتری برای کنترل شادی و رفاهمون می‌ده.

توی مرحله اول،‌ شخص برای شاد بودن کاملاً به تأیید و اعمال بقیه،‌ وابسته‌ست؛ این خیلی وحشتناکه چون بقیه غیرقابل پیش‌بینی و غیرقابل اعتماد هستن.

در مرحله دوم هم،‌ فرد تاحدودی به خودش متکی می‌شه،‌ اما همچنان به موقعیت‌های خارجی وابسته‌ست؛ مثل پول درآوردن و شاد بودن،‌تحسین‌ها،‌پیروزی‌ها و… .

مرحله سوم متکی به تعداد انگشت شماری از روابط و تلاش‌هایی هست که توی مرحله دوم ارزشمند بودن؛ این‌ها قابل اعتمادتر هستن.

در نهایت مرحله چهارم،‌ مستلزم اینه که تا زمانی که ممکنه فقط به اون کارهایی که قبلاً انجام دادیم، پایبند باشیم.

هرچی مراحل بالاتر باشن، ‌شادی ‌بیشتر مبتنی به ارزش‌های درونی می‌شه و دنیای بیرون که همش درحال تغییره، ‌کمتر روش اثر می‌ذاره.

اهمیت‌هر مرحله

مراحل بالا،‌ جایگزین مراحل اولیه نمی‌شن.

مثلاً در مرحله دوم هنوز به تأیید اجتماعی اهمیت میدیم،‌ درواقع توی این مراحل به چیزی بیشتر از تأیید اجتماعی اهمیت می‌دیم.

در مرحله سوم هنوز به سنجیدن محدودیت‌های خودمون اهمیت می‌دیم،‌ اما به تعهداتمون بیشتر اهمیت می‌دیم.

هر مرحله نشون‌دهنده تغییر اولویت‌های زندگی فرد هست؛ به همین دلیله که وقتی فردی از مرحله‌ای به مرحله دیگر منتقل می‌شه،‌ اغلب اوقات توی دوستی‌ها و روابطش دچار عواقب می‌شه.

مثلاً تو و دوستانت در مرحله دوم هستین،‌ تو به مرحله بعدی وارد می‌شی،‌ کار می‌کنی و متعهد می‌شی اما دوستانت همچنان توی مرحله دوم هستن،‌ حالا یک اختلاف اساسی بین ارزش‌های تو و دوستانت وجود داره که غلبه بهش سخته.

افراد توی مرحله یک،‌ بقیه رو براساس تواناییشون توی رسیدن به تایید اجتماعی قضاوت می‌کنن.

در مرحله دوم، ‌بقیه رو براساس بالا بردن محدودیت‌ها و امتحان کردن چیزهای جدید، قضاوت می‌کنن.

افراد در مرحله سه،‌ بقیه رو براساس تعهداتشون و اون چیزی که می‌تونن به‌دست بیارن، ‌قضاوت می‌کنن.

در مرحله چهار،‌ بقیه رو براساس اون‌هایی که ایستادن و اون چیزی که برای زندگی انتخاب کردن،‌ قضاوت می‌کنن.

ارزش تروما روحی

معمولاً تصور می‌شه رشد فردی با شادی خیلی زیاد،‌ درحالی که جمعیت زیادی در حال دست زدن برای تو هستن اتفاق میفته.

اما حقیقت اینه که انتقال بین مراحل زندگی معمولاً با تروما روحی یا یک اتفاق منفی شدیدی توی زندگی،‌ ایجاد می‌شه.

تجربه‌هایی مثل نزدیک به مرگ،‌ طلاق،‌ دوستی شکست خورده،‌ مرگ یکی از عزیزان و… .

تروما روحی باعث می‌شه به عقب برگردیم و عمیق‌ترین انگیزها و تصمیماتمون رو دوباره ارزیابی کنیم.

این کار به ما اجازه می‌ده تا در مورد اینکه آیا استراتژی‌هایی که برای پیدا کردن شادی و آرامش داشتیم،‌ واقعاً خوب کار می‌کنن؟

چی باعث می‌شه توی یک مرحله بمونیم؟

احساس بی‌کفایتی شخصی.

توی مرحله یک احساس می‌کنیم ناقصیم و با دیگران متفاوت. بنابراین تمام تلاشمون رو برای مطابقت با اطرافیانمون انجام می‌دیم؛ مهم نیست تا کجا پیش می‌ریم،‌ هیچوقت احساس کافی بودن نداریم.

ما در مرحله دوم احساس می‌کنیم باید کارهای بیشتر،‌بهتر، هیجان‌انگیزتر انجام بدیم؛ اینجا هم مهم نیست چقدر انجام می‌دیم،‌هیچوقت احساس کافی بودن نداریم.

در مرحله سوم احساس می‌کنیم به اندازه کافی تأثیر معناداری ایجاد نکردیم و در قسمت‌هایی که خودمون رو متعهد می‌کردیم،‌ تاثیری نداشتیم؛ مهم نیست چقدر کارهای ارزشمند انجام بدیم،‌ همیشه احساس می‌کنیم کافی نیست.

حتی ممکنه در مرحله چهارم احساس ناامنی کنیم، چون فکر می‌کنیم ممکنه میراثمون دووم نیاره یا تأثیر قابل توجهی روی نسل آینده نداشته باشه.

برای عبور از مرحله اول، باید بپذیری که هیچوقت برای همه کافی نیستی، ‌بنابراین باید برای خودت تصمیم بگیری.

عبور از مرحله دوم وقتی اتفاق میفته که بپذیری هیچوقت نمیتونی به همه رویاها و آرزوهات برسی،‌ بنابراین باید اون چیزی که از همه بیشتر اهمیت داره رو پیدا کنی و بهش متعهد بشی.

برای عبور از مرحله سوم باید بدونی زمان و انرژیت محدوده؛ بنابراین باید توجهت رو بذاری برای کارهای معناداری که شروع کردی.

و در آخر برای عبور از مرحله چهارم،‌ باید متوجه باشی که تغییر اجتناب‌ناپذیره و تأثیر یک فرد،‌ مهم نیست که چقدر بزرگ،‌ چقدر قدرتمند،‌ درنهایت از بین خواهد رفت و زندگی ادامه خواهد داشت.

مرتبط:

کدهای تقلب بازی زندگی

guest
0 دیدگاه ها
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
  • اکسیدو برای بهتر بودن
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا